کسروي
و تاريخ نگاري
انتقادي
�
گفتگو
با دکتر حسن
منصور�
فصلنامه
تلاش شماره 23
�
تلاش ـ ذهن
فعال و ديد دقيق
سيداحمد كسروي
تبريزي را به
جامعه از
نوجواني او ميتوان
نشان داد و پي
گرفت. چه عاملي
سبب شد تا
كسروي كه در
آغاز جنبش
مشروطه
نوجواني بيش
نبود با وجود
مخالفت
خانواده به
هواداري از
مشروطه برخيزد؟
دكتر
منصور ـ احمد
كسروي از يك
خانواده
روحاني و
بازاري
برخاسته است: پدر
بزرگ وي امام
جماعت مسجد
هكماوار تبريز
است و پدر او
به كسب و كار ميپردازد.
خود او نيز
تحصيلات اوليه
را تا ملائي و
نشستن بجاي پدر
بزرگ در مكتبخانهها
طي ميكند و
پس از فوت
پدربزرگ، پيشنماز
مسجد هكماوار
ميشود. گرايش
اوليه او به
انديشه مشروطيت،
بيش از آنكه
ثمرة آگاهي او
از مشروطيت
باشد ناشي از
واكنش اوست به
عقبماندگي و
استبداد. او پيش
از آنكه با
انديشههاي
مشروطيت
آشنائي پيدا
كند، تبلور و
تجسد پسماندگي
را در دو نهاد
كهن روحانيت و
بازار سنتي
تجربه كرده و
دريافته است. ترك
مقام پيشنمازي
مسجد هكماوار
و روي آوردن
به مدرسه آمريكائي
تبريز، خود از
اين گريز نشان
دارد. او كه
مكتبخانه و
درس حوزوي را
بدقت خوانده
است وقتي به
ارزيابي خود مينشيند
ثمرة اين دوره
را �دانشزيانمند�
و يا �دانش بيهوده�
مينامد و
برآنست كه
فرسودن ذهن با
اين آموختهها
به تباهي شخصيت
(به ناتواني
خرد و روان) ميانجامد.
تلاش ـ
كسروي همانند
ديگر مردان
بزرگ،
خودساخته بود.
با وجود دشواري
زندگي و فراهم
نبودن تحصيل و
آموزش در آن
دوران،
بخودآموزي
همت گماشت و
زبانهاي انگليسي،
ارمني و
اسپرانتو را
آموخت. اندك
زبان عربي را
نيز كه در
مكتب آموخته
بود با مطالعه
روزنامههاي
چاپ لبنان تقويت
كرد. در جواني
مدتي را در
قفقاز بسر برد
و كم و بيش با
انديشههاي
روشنفكران و
آزاديخواهان
آن ديار آشنا
گشت. چه زمينه
ذهني در او
بود كه مانع
از گرايش او
بسوي جريانهاي
سياسي چپ كه
در آنزمان در
قفقاز فعاليت
شديد داشتند،
شد؟ اصولاً
تأثير كداميك
از اين دريچهها
(مطبوعات
لبنان يا جو سياسي
قفقاز) بر او بيشتر
بود؟
دكتر
منصور ـ كسروي
به شش زبان
تسلط دارد؛
فارسي، تركي،
عربي،
اسپرانتو،
انگليسي و
پهلوي را خوب
ميداند. وي
با ارمني و
سانسكريت هم
آشناست. بعلاوه
به چند نيمزبان
و لهجه نيز
مسلط است: گيلك
و مازندراني
را ميشناسد
به لهجههائي
از تركي و عربي
نيز آشناست. شادروان
كهنموئي كه از
قرآنيان بنام
تبريز و از
منتقدان
بزرگوار كسروي
بود، روزي به
صاحب اين قلم
گفت؛ من وقتي
از قلم كسروي
خواندم كه �من،
تازي را چنان
بنويسم كه
فارسي را� با
خود گفتم كسروي
براي نخستينبار
گزافهگوئي
كرده است چون
باور كردني نميدانستم
كه كسي در ايران
عربي را با
چنان تبحري
بنويسد كه
كسروي فارسي
را مينوشت. ليكن
وقتي كتاب �التشيع
و الشيعه� را
بخامه كسروي
خواندم باورم
شد و در شگفت
شدم. دانستني
است كه كسروي
زبانداني را
سودمند ميداند
ولي زبانشناسي
را که يكي از
زمينههاي
تخصصي خود
اوست جزو �دانشهاي
بيهوده� ميشمارد!
و
اما برخورد
كسروي با انديشههاي
چپ و سوسيالدموكراسي،
برخورد بيواسطه
نيست. مثلا،
من هيچ قرينهاي
بدست نياوردهام
كه كسروي اصل
آثار فلاسفه
بزرگ سدههاي
هفدهم تا
نوزدهم نظير
توماس هابس،
جان لاك، يا سيسموندي
و پرودن و يا
ماركس و حتي
لنين را
خوانده باشد. آشنائي
وي با اين انديشهها
بواسطه آثار
آخوندزاده و
سلطانزاده و
بعدها دكتر
اراني و جريان
چپ ايراني است.
جدل كسروي با
دكتر اراني در
كتاب �در پيرامون
روان� و گفتار
او درباره لنين
در كتاب �در پيرامون
انقلاب� نشان
از آن دارد كه
كسروي خود را
از مراجعه به
امهات انديشههائي
كه كسان
نامبرده خود
را نماينده آن
معرفي ميكنند،
بينياز ميداند.
اين عيب كسروي
را، حسن بزرگ
او كه انديشيدن
و انتقادي انديشيدن
است جبران ميكند
و به سائقه اين
انديشيدن است
كه وي مشروطه
را �بهترين
شكل حكومت� مييابد.
تلاش ـ
آثار احمد
كسروي در باره
انقلاب
مشروطه تا
امروز هنوز از
بهترين منابع
مهم تاريخ اين
رويداد بزرگ
محسوب ميشود.
حساب اين امر
را بايد بپاي
حضور مستقيم
خود وي و
نظارت دقيق بر
جريان حوادث
انقلاب
مشروطه
گذاشت، كه به
آثار وي خصلت �تاريخ
دست اول� ميبخشد،
يا اينكه آنرا
بايد بپاي تاريخنگاري
غير ايدئولوژيك
و
امانتدارانة
وي در نقل رويدادها
نوشت؟
دكتر
منصور ـ برخي
از مشخصههاي
كسروي، او را
بصورت منحصر
بفرد در ميآورد
و از اين جمله
است انتقادي
انديشيدن و پذيرفتن
نتايجي كه از
اين نوع انديشيدن
بدست ميآيند؛
بيتكلف سخن
گفتن، و باور
اصولي به اينكه
زبان بايد وسيله
ابراز معنا
باشد و معني
هم بايد
سودمند باشد
والا نبايد بيهوده
سخن گفت و قلم
فرسود. خود او
در اين باب ميگويد
�زبان بايد در
ميانه نهنايد�
يعني خود زبان
نبايد حايل
معني شود پس
بايد بدور از
تكلف و لفاظي
گفت و نوشت. سوم
اينكه، كسروي
معمولا پيش از
داوري در باره
اشخاص و
حوادث، �اجتهاد�
ميكند و حاضر
نيست يافتههاي
خود را بخاطر
خوشايند و بدآيندها
عوض كند. بنابراين
در روايت آنچه
كه ديده و شنيده،
بيرحمانه
صادق است. يكي
از اعضاي با
هماد آزادگان
ـ حزب كسروي ـ
كه شاهد نگارش
تاريخ مشروطيت
ايران بوده
است به من تعريف
كرد كه وقتي اين
تاريخ را در
دست نگارش
داشت، بسياري
از كسان، به
او مراجعه ميكردند
تا بنحوي داوري
كسروي در باره
برخي شخصيتهاي
نزديک به خود
را تحتتاثير
قرار دهند و
كسروي تا
متوجه غرضورزي
اين كسان ميشد
چهره درهم ميكشيد
و ميگفت �ما
را به آموزگار
نيازي نيست� و
عذر آنان را ميخواست.
اين حقيقت
پژوهي پروسواس
كسروي موجب
شده است كه
تاريخنگاري
او از صلابت و
استواري
برخوردار
باشد و هنوز
پس از گذشت بيش
از نيم قرن،
نمونه وقايعنگاري
شرافتمندانه
شمرده شود.
تلاش ـ
كسروي در
سالهاي پس از
سوم اسفند 1299 از
برنامههاي
رضاخان
سردارسپه و
بعداً رضاشاه
حمايت كرد. سردارسپه
و رئيس دولت
وقت در دوره
حكمراني خزعل
در خوزستان،
كسروي را به رياست
عدليه اين
منطقه ايران
منصوب نمود. كسروي
همانگونه كه پيشتر
در آذربايجان
با اقدامات شيخمحمد
خياباني به
مخالفت
برخاسته بود،
با خزعل هم به
مقابله برخاست.
اما عليرغم اين
پيشينة شغلي و
سابقه حمايت و
همرائي،
رضاشاه براي ايجاد
دادگستري نوين
علياكبر
داور را برگزيد.
سبب عدم گزينش
كسروي چه بود،
نداشتن تحصيلات
عالي و
ناآشنائي با
نظام قضائي
اروپائي يا
انتقادهاي
تند وي از
روحانيت و عقايدشان.
چه در آستانه
چنين كار بزرگي
يعني بهمريختن
بنياد نهاد
كهنه عدليه
بعنوان يكي از
پايگاههاي
سنتي روحانيت
انتخاب كسروي
به اين مقام ميتوانست
موجب دميدن به
آتش تحريك و
مخالفت بيشتر
اين قشر گردد؟
دكتر
منصور ـ كسروي
رضاخان و سپس
رضاشاه را راه
گذار ايران از
پسافتادگي
به دوران تجدد
ميشناسد. وي
بارها از
اقداماتي نظير
دائر كردن
سرشماري،
شناسنامه،
مدارس جديد،
دادگسترينو،
ايجاد
دانشگاه، برچيدن
ملوكالطوايفي،
آزادي زنان و
ديگر اقدامات
عمراني
رضاشاه پشتيباني
كرده است. با
وجود اين،
استقلال فكري
كسروي مانع از
آنست پشتيباني
خود را بدور
از نقد و بدون
قيد و شرط
انجام دهد. وي
در نوشتههائي
چون �افسران
ما�، �در پيرامون
دادگستري�، �در
پيرامون ادبيات�،
�در پيرامون
شعر و شاعري� نشان
داده است كه
به برخي جريانها
و شخصيتهاي پيرامون
رضاشاه خوشبين
نيست و آنان
را جزو �كمپاني
خيانت� ميشناسد.
با كمال شگفتي،
يكي از همين
شخصيتها،
داور، بيانگذار
دادگستري
مدرن است. وي
بارها در باره
داور و هژير و
فروغي و حكمت
به تندي داوري
كرده و آنان
را مامور تخريب
اقدامات
اصلاحي
رضاشاه شناسانده
است. انتقاد
كسروي، تنها
به اطرافيان
رضاشاه محدود
نميشود. در
مورد زمينهاي
قزوين، كه
كسروي پرونده
آنها را به جريان
انداخت و به
محكوميت
رضاشاه حكم
داد و پيش از
ابراز حكم،
اجرائيات را
بهمراه خود به
قزوين برد و
اسناد مالكيت
را بنام
روستائيان
صادر كرد و پس از
بازگشت از
اجراي حكم، به
علني كردن آن
پرداخت، خود
رضاشاه مورد
انتقاد مستقيم
كسروي است و ميگويد
اگر رضاشاه
خواستار اجراي
قانون در كشور
است، بايد
اجراي آنرا از
خود آغاز كند. در
واقع اعزام
كسروي به
خوزستان كه به
درگيري وي با
شيخخزعل ميانجامد،
اگر بخشي بخاطر
استواري كسروي
و عزم راسخ
اوست، بخش ديگرش
بخاطر دور
كردن او از
مدعيالعمومي
و حرفة وكالت
دادگستري است.
ولي همين بخش
از ماموريت
كسروي، جدا از
انگيزههاي
اعزام او، خود
فصل درخشاني
از تاريخ
زندگاني اوست.
وي در اين مدت
قريب به
دوسال، هم به
ايراني ماندن
خوزستان كوشيد
و با خزعل
انگليسي
درافتاد، هم
در صدد اجراي
قانون و تقويت
نهاد دادگستري
برآمد، و هم
كتاب تاريخ
پانصدساله
خوزستان را
ترجمه كرد.
دوري
كسروي از
دادگستري
مدرن، زيان
جبرانناپذيري.
به دادگستري
مدرن است. معروف
است وقتي
دادگستري حكم
انتظار خدمت
كسروي را به
او ميفرستد
كه آقاي كسروي
شما از اين پس
منتظر خدمت ميشويد
در ذيل حكم مينويسد
�از اين پس
خدمت منتظر
كسروي باشد�.
تلاش ـ
داور به توصيه
تيمورتاش،
كسروي را به
منصب مدعيالعمومي
يا دادستاني
تهران برگزيد.
روش كسروي
مورد پسند
دستگاه نبود و
بعد از زماني
كوتاه او را
به شهرستانها
فرستادند. كسروي
پس از چندي از
دادگستري
كناره گرفت و
به وكالت
دادگستري روي
آورد. مدتي
بعد تيمور تاش
به كسروي پيشنهاد
ميكند، عضو �حزب
ايران نو� شود
و به منظور
مبارزه با
آخوندها،
دادستاني
اصفهان را
برعهده گيرد. كسروي
از قبول اين پيشنهاد
سرباز ميزند.
زماني را نيز
به تدريس تاريخ
در دانشگاه
تهران و
دانشكده افسري
گذراند و چون
واگذاري
عنوان استادي
را مشروط به
عدول از پارهاي
نظراتش در
باره شعر و
شاعري
نمودند،
سرباز زد و از
دانشگاه
كناره گرفت.
عليرغم
اختلاف نظر در
برنامههاي
اصلاحي دولت و
ناكافي
دانستن آنها و
عليرغم كنارهگيريهاي
مكرر از
مقامهاي دولتي
و ترك دستگاه
حكومتي به قهر
و اعتراض، اما
كسروي هيچگاه
بعنوان مخالف
حكومت رضاشاهي
شناخته نشد. چرا؟
دكتر
منصور ـ اينها
همه شواهدي بر
انديشهورزي
انتقادي كسروي
است. او كه در
مجموع با اصلاحات
رضاشاه
سرموافق دارد
حاضر نميشود
از معايب آن
ناديده بگذرد.
تمركز قدرت را
در مرحله الغاي
خانخاني
سودمند ميداند
ولي با فسادي
كه لاجرم تالي
استبداد است
سر موافقت
ندارد؛
برآنست كه عدليه
نوين بايد جاي
نظام بدوي
قضاوت ملايان
را بگيرد ولي
با اقتباس
سرسري قانونهاي
اروپائي
موافق نيست؛
دانشگاه مدرن
را ضروري ميداند
ولي برآنست كه
فرهنگ جديد بايد
از صافي نقد
فرهنگ سنتي
بگذرد و هم از
آن نقد برويد
و تناور شود. وقتي
كرسي استادي
را مشروط ميكنند
كه او از
نظراتش در باب
حافظ و سعدي و
مولوي و نظامي
و ديگر نمايندگان
شعر و ادب سنتي
برگردد ميگويد
هنوز از نظرهايش
برنگشته است و
اگر چنين كند
خواهد نوشت و
بدينسان از
كرسي استادي
درميگذرد. امروز
ميتوان با اين
يا آن نظر
كسروي موافق
نبود ولي نميتوان
اصل انديشيدن
انتقادي را كه
جوهر تعريف
كننده عنصر �روشنفكر�
است كم بها
داد.
تلاش ـ در
جريان محاكمه �گروه
53 نفر� كسروي
دفاع از
پرونده گروه
اراني را بر
عهده گرفت. همچنين
پس از شهريور 1320
وكيل سرپاس
مختاري رئيس
شهرباني پيشين
گشت. چتر حمايت
حقوقي كه او
بر متهمان
پرونده سياسي
كشيد، براستي
كه تحسين
برانگيز است و
نشان از سخنوري
و تسلط بيمانندش
بر قوانين جاري
كشور. دفاعيات
او در اين دو
دادگاه
نشانگر آن است
كه كسروي در
اجراي حق و
عدالت و دفاع
از حقوق موكليناش
نه دست خود را
با بند علائق
سياسي شخصي ميبست
و نه در بند
اعتقادات سياسي
آنان اسير ميشد.
ريشه اين �وكيلالرعايائي�
كسروي در چه
بود؟
دكتر
منصور ـ كسروي،
آرمانگرائي
است كه شغل
وكالت و نويسندگي
را، نه بعنوان
شغل و بخاطر
تأمين معاش،
بلكه بعنوان
رسالت برگزيده
است. او وقتي
در جريان
محاكمه ميفهمد
كه موكل او حق
بجانب نيست،
از وكالت وي
كناره ميگيرد؛
وقتي در مقام
دادستاني ميبيند
در يكسو دربار
قدرتورز
رضاشاه و در
سوي ديگر
روستائيان بيپناه
قزوين قرار
دارند و او در
معرض �نفس
اژدها� است
بجاي آنكه از
اين موقع براي
جلب نظر
رضاشاه بهره
بگيرد يكسره
بدنبال آنچه
كه حقيقت ميداند
ميرود و حكم
بر محكوميت
رضاشاه صادر ميكند
و خود نيز به
اجراي آن حكم
ميپردازد؛
وقتي محاكمه 53
نفر احضار ميشود
و شمشير
داموكلس
قانون 1310 بر سر
آنان در نوسان
است و حكم
محكمه بر
ارادة رضاشاه
دائر است،
كسروي وكالت 53
نفر را ميپذيرد
و از آنان آن
دفاعيات
معروف را
انجام ميدهد.
سراسر اين
محاكمه و آن
دفاعيات،
سرشار است از
علم و احترام
به قانون، اصل
برائت و جلوگيري
كردن از قرباني
شدن جواناني
كه بقول كسروي
�حزب باز
نكرده بلكه
حزببازي
كرده بودند�. كسروي
از جمله شخصيتهايي
است كه تاريخ
قضائي ايران
به وجود آنان
فخر خواهد
فروخت و بيجهت
نيست كه خود
با وقوف بر اين
معني، اندك
مدتي پيش از ترورش،
خود را با
سقراط و مسيح
مقايسه ميكند.
تلاش ـ
پاكدامن در
كتاب پژوهشي
خود بنام �قتل
كسروي� ضمن
آنكه كسروي را
�عنصري سنت
شكن، بيهراس
و پرتلاش� مينامد،
مينويسد: �بايد
پذيرفت كه
كسروي با آنچه
مينوشت و ميگفت
و ميكرد در
آنزمان به �شخصيت
مزاحم و تحمل
ناپذيري� بدل
شده بود... افراط
و تفريطهاي
كسروي به
انزواي فرهنگي
و سياسي وي ياري
ميرساند. با �اروپائيگري�
مخالفت ميكرد...
به نقد ديني
دست ميزد... در
نقد ادبي
سخناني ميگفت
كه نه نوآوران
ادب و هنر را
خوش ميآمد و
نه دشمنان
رمان و شعر و
نويسندگي و
شاعري را. آنچه
در زمينه سياست
هم ميگفت و ميكرد
بر اين خصلت يگانگي
و انزواطلبي وي
گواه ديگري
است. به اين
نحو بود كه وي
در سالهاي �آزادي�
پس از شهريور
بيست، به �شخصيت
تحملناپذيري�
بدل شده بود
كه عيش بسياري
از آزاديطلبان
را منغض ميكرد.�
شما
كه تحقيقاتي
در مورد كسروي
و حضور و نقش
اجتماعي وي
داشتهايد اين
تنهائي و يك
تنه با همه كس
درافتادن را
چگونه تعبير ميكنيد؟
دكتر
منصور ـ كار
دكتر ناصر
پاكدامن در
باره قتل كسروي
اثر ارزندهاي
است. دكتر
پاكدامن، طبق
شيوه معمول خويش
با وسواس تمام
فاكتهاي
موجود را مورد
كندوكاو قرار
داده و تصوير
جامعي بر مبناي
آنها پديد
آورده است. اينهم
درست است كه
كسروي در
مراحل پاياني
زندگي، تقريبا
از همه جريانهاي
فكري نقدي
كرده و ناگزير
از آنها فاصله
گرفته بود. ولي
اين وضع، خود
پروسهاي است
كه بر مبادي
نظري كسروي
استوار است و
بدون وارد شدن
و تحليل آن
مبادي دشوار
است بدانيم كه
كجا افراط و
كجا تفريط
انجام گرفته
است. اين ايراد
در زمان حيات
كسروي نيز بارها
بر او گرفته
شده و مصلحتانديشان،
وي را به حفظ
اعتدال و پرهيز
از افراط و
تفريط
فراخواندهاند
ولي پاسخ كسروي
در برابر آنان
بنظر من پاسخ
استواري است. شايد
حضور يك جريان
ديالوگ
اجتماعي ميتوانست
برخي نظرات
كسروي را تغيير
دهد ولي فقدان
چنين جرياني،
كسروي را
بصورت تنها
مرد ميدان
درآورده بود و
او را در يافتههاي
خود دليرتر ميكرد.
او در بسياري
از زمينهها
نظراتي ابراز
كرده و از
اصحابنظر
پاسخ طلبيده
است ولي پاسخ
نگرفتن، او را
بر انديشه خود
راسختر كرده
است. شما
نمونه جدلآميز
�در پاسخ
بدخواهان� را
بگيريد كه پاسخ
مورد مطالبه
او با چوب و
چماق و تكفير
فرود آمد و يا
حتي در مورد
نظريه پولي
كسروي در كتاب
�كار و پيش و
پول�، كه من
مطمئنم اگر يك
اقتصاددان
وارد پاسخ او
را ميداد وي
بدون ترديد ميپذيرفت
و نظر خود را
تغيير ميداد.
نمونه اين
رفتار را بروايت
شادروان دكتر
محسن هشترودي
داريم كه ميگويد
در شب �كتابسوزان�
بر كسروي و جمع
او وارد شدم. ديدم
در ميان
كتابهاي �بيهوده
و زيانمند� رمانهايي
نيز هست كه
كسروي شرحي در
باب هركدام ميداد
و بعد آنرا به
آتش ميانداختند.
گفتم اين رمان
را چرا ميسوزانيد؟
گفت چون بيهودهگوئي
است. توضيح
دادم اين
رمان، كاري را
كه شما درباره
تاريخنگاري
انجام ميدهيد
و وقايع را
ثبت و ضبط ميكنيد،
با تاكيد بر
نقش و تجربه
برخي
قهرمانان
انجام ميدهد
و در واقع خود
از شيوههاي
ثبت، ضبط و
پرورش حقيقت
است. استاد
هشترودي ميگويد
كسروي تأملي
كرد و گفت �ما،
اين را
ندانسته بوديم�.
اين بگفت و آن
كتابها را از
ميان كتابهاي �بيهوده
و زيانمند� بيرون
كشيد! باين
ترتيب، مسئله
اساسي، غيبت يك
جريان نيرومند
ديالوگ
اجتماعي، سياسي
و فرهنگي است
كه تنها بر
بستر يك
دموكراسي ميتواند
حضور داشته
باشد.
تلاش ـ
كسروي يكسال پيش
از قتلش كتابي
با عنوان �دادگاه�
منتشر نمود و
در آن شماري
از سياستمداران
ايران را �كمپاني
خيانت� ناميد. در
ميان كساني كه
نام برده است
به نامهاي
محمدعلي فروغي،
علياصغر
حكمت و سيدحسن
تقيزاده هم
برميخوريم. در
كتاب �سرنوشت
ايران چه خواهد
بود؟� كسروي ميگويد:
�از روزي كه
رضاشاه از كار
افتاد و فروغي
نخستوزير
گرديد راه اين
ارتجاع گشوده
گرديد.�
اتهام
�گشودن راه� به
روي ارتجاع به
چهرههاي
صاحب نامي در
عرصه علم، سياست
و انديشه، كه
بعضاً سالهاي
بسياري را در
راه تحقق انديشهها
و آرمانهاي
ترقيخواهانه
كوشيده و هر يك
همچون كسروي
منشاء خدمات
ارزنده فرهنگي،
فكري به
كشورمان بودهاند،
بيترديد نميتوانسته
پاي چنداني در
واقعيت داشته
باشد. شايد
بتوان آنرا با
مخالفتهاي
تند كسروي با
برخي از
برنامهها و سياستهاي
دولتهاي پس از
رضاشاه توجيه
نمود. اما
كشته شدن كسروي
بدست بنيادگرايان
اسلامي و بهتحريك
روحانيت و
برخورد سرسري
دولت به اين
قتل و بدنبال
آن قتلهاي بعدي
(هژير نخستوزير
و وزير دربار
و حسنعلي
منصور نخستوزير)
بدست همان
محركين و همان
قاتلان، آيا
نشانه نوعي
تعديل، مدارا
و حتي دلجوئي
حكومت از
روحانيتي
نبود كه از
اقدامات
اصلاحي دوره
رضاشاهي
زخمهاي عميق
برتن داشتند؟
آيا همين
مدارا و سازش
با مخالفين
انديشهها و
اصلاحات ترقيخواهانه
نبود كه موجب
تلخكامي و خشم
كسروي ميشد؟
دكتر
منصور ـ كسروي
بعنوان ناظري
ژرفكاو و تاريخنگاري
حقيقتپژوه،
در برابر �چيستانهايي�
قرار ميگيرد
كه پاسخي بر
آنها نمييابد.
نمونه ارائه
كنم: رضاشاه
هنگام پردهبرداري
از مجسمه خود
در ارتباط با
مدح شاعري كه
عدالت رضاشاه
را با عدالت
كسري انوشيروان
مقايسه كرده و
ارجح دانسته
بود رو به
نخستوزير
خود
ذكاءالملك
فروغي كرده و
نظر وي را جويا
ميشود. فروغي
ميگويد راست
ميگويد
قربان، عدالت
شما بر عدالت
انوشيروان
برتري دارد! و
رضاشاه ميگويد
�البته كه چنين
است چون اگر
انوشيروان با
وزيري چون
بزرگمهر
عدالت ميكرد،
من با ....اي مثل
تو عدالت ميكنم�!
كسروي از خود
ميپرسد اگر
رضاشاه واقعا
فروغي را اينچنين
ميداند پس
چرا او را در
نخستوزيري
حفظ ميكند! او
وقتي مجموعه اين
داستانها را
با اقدامات
فروغي در
بازگردانيدن
ملايان به راديوي
تهران و اجازه
دادن تبليغ
چادر و چاقچور
پس از سقوط
رضاشاه كنار
هم مينهد به �كمپاني
خيانت� كه در
هر شرايطي
سركار هستند و
پنبه اصلاحات
را ميزنند ميرسد
و در اين رديف
از ده نفري
نام مي برد. وي
در مورد سيدحسن
تقيزاده ميگويد
كه �اگر اين
مرد زبان بگشايد
پاسخ بسياري
از چيستانهاي
تاريخ ايران
داده خواهد شد�.
قتل كسروي، با
شكست اصلاحات
رضاشاه، با
سربرآوردن
مجدد روحانيت
رقم خورده و
با مماشات
دولتيان در
برابر جريانهائي
كه در برابر
انديشه به
حربه تكفير و
قتل متوسل ميشوند
ارتباط دارد. اگر
وجود قضات
شرافتمندي
چون كسروي مايه
مباهات تاريخ
قضائي ايران
باشد بيترديد
قتل كسروي
آنهم در صحن
دادسرا، و بويژه
لوث كردن آن
در فرداي جنايت
يكي از صفحات
تيره تاريخ
قضائي ايران
بشمار ميرود
كه بنوبه خود
زمينه قتل
حسنعلي
منصور، سينما
ركس و انقلاب
اسلامي را
فراهم ميآورد.
تلاش ـ در
بررسي آراء و
نظرات كسروي
همواره و در
همه عرصهها
نميتوان وي
را به قطع و يقين
نماينده و
مدافع افكار
مدرن دانست. بعنوان
نمونه از
نظرات وي در
مورد آزاديهاي
زنان و نقش
اجتماعي آنان
بعنوان پيشتاز
انديشههاي
مدرن نميتوان
ياد كرد. ديدگاههاي
كسروي در مورد
زنان در برابر
افكار
منورالفكراني
چون فتحعلي
آخوندزاده در
صدر مشروطه يعني
چندين دهه پيش
از زمانه وي
بشدت رنگ
باخته و بسيار
محافظهكارانه
مينماياند.
علت
اين ناهمخواني
در نظام انديشگي
كسروي را
چگونه ميتوان
توضيح داد؟
دكتر
منصور ـ اين
پرسش دوباره
ما را به طرح
مبادي نظري
كسروي برميگرداند
كه لاجرم در اين
مختصر نميگنجد.
كسروي از يكسو
برخاسته از
سنت ديني است
و اين خلجان
او را در هيچ
برههاي رها
نميكند. از
سوي ديگر انديشهورزي
موشكاف و
انتقادگر است.
آگاهي او با
فلسفه مدرن سدههاي
هفدهم تا
نوزدهم،
اجمالي و دست
دوم است؛ تمدن
مدرن را از
نمودهاي آن ـ
كه در دوره او
ناسيوناليسم
آلمان جنبه
عمدة آنست ـ
ميشناسد و از
سازوكار دروني
اين نظام مدرن
ناآگاه است. او
�دانشهاي اروپائي�
را ارج مينهد
ولي مبادي نظري
اين دانشها را
نميشناسد. حمله
او به فلسفه و
رمان، جدل او
در مقوله روان
و خرد، همه
جلوههايي از
اين ناآگاهي
است. از سوي ديگر،
چون سرشار از
دينانديشي
است حتي در
اوج انتقاد از
اديان و مذاهب
نيز نميتواند
از فكر پديد
آوردن يك بنياد
مقدس �ورجاوند
بنياد� انصراف
كند. استدلالهاي
او در باره �گوهر
خرد و روان� بيش
از آنكه يافتههاي
استدلالي
شمرده شوند بايد
مصلحتگرائي
تلقي شوند زيرا
كسروي وجود اين
پديدهها را
براي نو ـ ديني
خود لازم ميشمارد
و زياد در
پرواي
استدلالي
بودن آنها نيست.
موضع كسروي در
باره زنان (خواهران
و دختران ما)،
موضعي �خردگرايانه�
و �زاهدانه� است
و نميتواند عين
موضع دنياي
مدرن باشد كه
تن و انديشه
هر فرد را از
هر گونه تعرض
مصون و محفوظ
ميخواهد.
تلاش ـ
كسروي ناسيوناليست
با خردي بود. و
امروز كه به
نوشتههايش ميپردازيم
متوجه ژرفاي
مهر بيپايان
او به ايران و
ايرانيان ميشويم.
او ميهنپرستي
پرشور بود و
همينطور
مشروطهخواه
دليري كه جان
بر سر آرمانهاي
خود گذاشت. كسروي
پژوهشگر تاريخي
وفادار به
واقعيتها بود
كه مهر تاريخنگاري
علمي را بر
آثار خود كوبيد.
اما
هيچيك از برجستگيهاي
اين چهره نامآور
تاريخ معاصر
روشنفكري ايران
الگوي نسلهاي
بعدي قرار
نگرفت. شش دهة
تمام روشنفكري
جامعه ما از
كنار آثار و
انديشههاي
كسروي بسرعت و
به سكوت گذشت.
در
سايه بازخواني
و بازبينيهايي
كه نسبت به
تاريخ معاصر ايران
از چند سال پيش
آغاز شده، آيا
فكر ميكنيد
نقش و نام
كسروي جايگاه
خود را خواهد يافت؟
شما بالاترين
مقام اجتماعي
او را در چه
عرصهاي ميبينيد؟
دكتر
منصور ـ در
مورد ناسيوناليسم،
كسروي از روح
زمان در سطح
جهان متأثر
است. ملتهاي
اروپائي،
رقابت در علم
و فن و فرهنگ و
تجارت و اقتصاد
را تا حد دو
جنگ جهاني
فراروياندهاند
و اسطورههاي
قهرماني و
فداكاري
گوشها را پر
كرده است. كسروي
ميخواهد ايران
نيز كشوري يكپارچه،
آباد و نيرومند
باشد. از سوي ديگر،
�ملت ايران� را
پاشيده، شوريده
و پريشان ميبيند
كه بيخبر از
آنچه در جهان
ميگذرد
مشغول
امامزادهپرستي،
نبش قبر و
عزاداري است.
كسروي
در جدلي كه با
دكتر اراني ميكند
(در پيرامون
روان) معناي
مهمي را عنوان
ميكند كه
سزاوار است
مورد تأمل
روشنفكران
قرار گيرد: وي
ميگويد مردم
ايران با
آنهمه
جانفشاني،
مشروطه بهترين
شكل حكومت را
برگزيد ولي پس
از فروخفتن
نهضت،
قهرمانان
مشروطه به
باغشاه شدند،
بزرگان
مشروطه هريك
در انزوائي
مردند و مردم
به مراسم محرم
خود برگشتند. سپس
ميپرسد كه
آقاي اراني آيا
بنظر شما. اگر
بجاي مشروطه،
اين مردم سوسياليسم
را برميگزيدند،
سرنوشت سوسياليسم
بهتر از
سرنوشت
مشروطه ميبود!
نتيجهاي كه
خود او از اين
بيان ميگيرد
اين است كه
اگر انديشه
نو، از دل نقد
انديشه كهنه
سر برنياورد،
استوار
نخواهد شد. اين
معني در يك
موضع مصلحتانديشانه،
از فكر و عمل
روشنفكران ديگر
بعد از كسروي
غايب بوده و
در دهه 1340 به حد
دريوزگي از
عقبماندگي و
مجيزگوئي
ارتجاع تنزل
كرده است و
ثمره اين دريوزگي
فكري، پيروزي
ملايان بانام
انقلاب اسلامي
است.
تلاش ـ آقاي
منصور با تشکر
از شما
آدرس
اينترنت
شماره 23
فصلنامه تلاش http://www.talash-online.com/neshrye/neshryr_fehres_23_1.html