بسيار تند رفته‌ايد

 

30 شهریور 1382

آقاي خسرو ناقد

گفتار شما را در مجله آفتاب درباره شادروان کسروي خواندم ، خشـنود گرديدم از اينکه هنوز در اين کشور هســتند کسانيکه از دشواريها نمی‌هراسند و آنجه را درست می‌دانند می‌نويســند و از سختگيری که در کشور حاکم است باکی ندارند. به‌هر روی از شما جای سپاسگزاريست.

 

ايــــراد شــــما درباره يکــم ديماه و کتابــسوزان که نوشـته ايد:"اما تعصب و تندخويي کســروي و ايراد و انتقادهاي تند و بي رويه او به عقايد و اعتقادات ديگران و نيز ضديت و خصومت او با شعر و ادـبيــات، کار اين جستجوگر خستگي ناپذير و پژوهشگر بي همتا را به افراطي گري و گمراهي کشاند و سرانجام در راه پيکار با آنچه او زشـت و ناپاک و ضــد اخلاقي مـي خواند تا آنجا پيش رفت که به زشــت ترين و ناپاک ترين و ضد اخلاق ترين رفتار سوق داد..."گله مند بوديد ،‌ اين باور شماست ليکن به اين باور شما ايرادهاييست و با سود و زيان اجتماع سازگاري ندارد. تا آنجا که من مي دانم و دانسته شده، ايرانيان ، از ديد ساختمان تني و انديشه هاي ذهني ،از مردم پيشرفته جهان کم ندارند و کـــمتر نيستند ،کــسانيکه تعصب مليت دارند از ديگر مردم جهان برتر مــي دانند. ايــران هم سرزمين بيچيزي نيــست، کانهاي بيشماري دارد، کان نفت و گاز آن بسيار غني است. با اين ويژگيها چرا ايرانيان اين اندازه پـس مانده ، گرفتارند و گــله مند از زندگي هستند؟ چرا؟ آيا بايستي باور کنيم سرنوشت اين مردم همين است که هـست، بايستي با اين زندگي نکبت بار بسازند و دم بر نــياورند و در جســـتجوي انگيزه آن نباشد. يا اگر کسي جــستجو کرد و انگيزه هاي پس ماندگي اين مردم را شناخت و با دليل آنرا نشانداد کار بدي کرده ؟!

 

با کمي انديــــشه پسمانــدگي و درماندگــي اين تـوده بســيار روشن است. اين مردم افتاده فرهنگي هسـتند که بر آنان حـاکم است، بيگـمان باشيد، تا اين فرهـنگ ويرانگر برجاست اين کشور پيشرفت نخواهد کرد. فرهنگي که از خانواده ها به ما رسيده، از اجتماع دريافت کردهايم، از کتابها آموختهايم، و از راديو و تلويزيون شنيدهايم، فرهنگ ما از اين فراگيريهايت و درماندگيها هم از آن سرچشمه ميگيرد. بايستي انديشمندان و روشن فکران در انديشه چاره آن باشند و جستجو کنند و ريشه اين کمــی‌ها را دريابند، راه چاره نشان دهند.

اين فرهنگ سراپا با چاپلوسي، اغراقگويي و دروغ پردازی همراه است، همچنين تسليم ستمگر شــدن و زور شنيدن و دم در نيادن مي آموزد.

 

يکي از هوده هاي فرهنگ اين است : کسيکه جايگاهی پيدا کرده و بجايگاهي رسيده ،با چاپـــلوسي و فروتني او را از جايگاهش بيرون برده و بزرگ ميگردانند و بنام او خواسـت پليد خود را پيش ميبرند. در اين هشتاد و اندي سالي که از کــودتاي ســيد رضا ميگذرد و پس از او رضا شاه بشــاهي رسيد. او را بکجا رسانيد و بنام او چه ستمها کردند و چه چاپلوسيها نمودند و خواست خود را پيش بردند، پس ازافتادنش از پادشاهي درباره اش چه زشتيها که نگفتند، چه پرده دريها که نکردند.

پس از او محمدرضاشاه ، بشاهي رسيد. او درس خــوانده بود و خواســـت ديکتاتــوري هم نداشت، ليکن همان چاپـلوسان خانه زادان از او ديوي ساختند که مردم از بردن نامش وحــشت داشتند بويژه بيست و پنج سال آخر پادشاهيش، از جــوي که پديد آورده بودند هرکاري خواستند کردند و کار را به جنبش سال 1357 رسانيدند. پس از افـتادنش از قدرت دانسته شد که مرد توانايي هم نبوده و ديکتاتوري هم از او بر نمي آمده، بلکه از او ديکتاتور ساخته بودند.

از سال 1357 و برافتادن حکـومت شاهنشــاهي و روي کار آمدن به اصــطلاح حکومت مردمي ببينيد چه برسر مردم آوردند و چه اندـيشه بر آنان فرمان مــيرانند و چه بروز اين مردم آوردند. راستي روي حکومت گذشته را سفيد گردانيدند. در اين هشــتاد و اندي سالي که مورد گفــتگوست، تنها دکتر محمد مصدق بود که از او نتوانستند ديکتاتور بسازند. او هم چندان نپاييد که دانـسته شود پايان کارش چه خواهد بود.

 

به هر روي داستان کتابسوزان دست آويزي بود که بمــردم نشان دهد گرفتاريها از کجا ســرچشمه گرفته و دشواريها از کجاست. کسي نمي رفت از کتابفروشي کتاب بخرد و بسوزاند.

 

نويسنده گرامي: مردمي که از جور ستم پادشــاهان بپا خاستند و بر ديکــتاتور شــوريدند و آزادي بدست آوردنــــد چــنانچه بخواهــند اين آزادي را پاس بدارند و نگهدارند بايــستي اين چکامه را بسوزانند از ميان بردارند.

 

  خلاف راي ســـلطان را جبــين                       بخون خويش باشد دست شستن

  اگر روز را گويد شب است اين                       ببايد گفــتن آنـــک ماه و پــــــروين

 

يا اگر مردمي بخواهند با کوشـش و پشتکار کــشور خود را آباد گردانند، با سربلند ميان توده هـــاي ديگر جهان زندگي کنند بايستي انديشه جبر ديگري را از مــيان بردارند و از اين رو لازم مي آيد اين شعار را به آتش کشيده از ميان بردارند.

 

  بخــــــت دولــت بکاردانـــي نيست                 جز بــــــتاييد آســــماني نيست

  تا کي ز چراغ مسجد و دود کنشت                 تا چند زيان دوزخ و سود بهـشت

  رو بر سر لـوح بين که اســتاد قــضا                 روز ازل آنچه بودني بود نوشـــت

و بسيار بسيار از اين گونه اشعار که يکي از پايه هاي انديشه اين مردم است.

از اينها گذشته : کسروي کجا سخن بي دليل گفته ، يا گفتاري دور از خرد و دانش سروده؟

 

اين مردم، راهي که او نمود نگرفتند نرفتند ببينيد بچه روزي افتادند. امروز اين کشور با ســنجش نسبت به پيشـرفت جهان از زمان او بـــسيار پــس مانده ترند. بايد مردمي که در يکجا مي زيند نياز براهي دارند که بدانند بکجا خواهند رسيد و سرنوشت آنان چه خواهد بود.

 

به‌هرحال درباره ايراد به نــــوشته هاي کـــسروي بسـيار تـــند رفته‌ايد، شما که او را پژوهشــگر بی‌همتا، خداشناس و مردم دوست و ميهن‌خواه دانســته‌ايد، ايراد شما، درباره شــعر و شاعري بسيار تند بوده اســــت و دور از انـصاف، شما در رد نوشــــته‌های او دليل نيـــاورده‌ايد که چه ايرادي داريد. شما دلتان به شعراي ايران ميســوزد، او دلــش به حال بيســـت ميليون مردم آن روز ايران می‌سوخت. او خواستی جز نيکبختی و سربلندی ايرانيان نداشت، که شما هــــم مي‌پذيريد، يکي از کمـــی‌های ايرانيان مماشات با بديی‌هاست، او هيچگاه با بدی‌ها مماشات نميکرد که شما آنرا تــــندخويی ميدانيد. اگر مماشـــات نکردن با بديها تند خوييست، او بسيار هم تند خو بود.

 

کسروي در پنج آکادمي جهان عضويت داشــت که دو جاي آنرا نوشته ايد، همـــچنين در آکادمي روسيه شوروی و آکادمی فرانسه و آلمان هم عضويت داشت، از هنگامـــيکه به کوششهاي سياسي پرداخت آن رشته‌ها را پي نگرفت. بايستي بگويم :‌با آنان همکاري نکرد.

کسانيکه ايرادهاي کسروي را به ادبيات نمي پذيرند، و در اين باره او را در اشـــتباه مي پنـــدارند، از يکسو بيشترشان او را دانشمند، مردم‌دوست ميدانند و مي‌ستايند که بيجا هم نيست. کسروي انگيزه‌ها پس‌مانـــــدگي ايرانيان را اين ميدانست که در نوشــــــته هايش آمده و دليلهاي استـــواري آورده، کسانيکه نمي پذيرند او را در اشتباه مي بينند، بگويند انگيزه هاي پس‌ماندگي ايرانيان از چيســــت؟ چـه بايد کرد؟ باشد سرنوشت ايرانيان را اين ميدانند که هست و چاره هم ندارند يا ســـياست انگلســتان را انگيزه آن ميدانند، و کساني هم که اين بهانه را می‌آورند.

کسروی در يکجا می‌نويسد: دشمن شما در آســــمانها نيست، در زمين نيست، دشـــمن شما در درون شماست. آيا اين ســــخنان ناراست است؟! پذيرفتنی نيســت؟!

امضاء محفوظ